دیشب پسرم مدام اصرار داشت با پدرش توی یک تخت بخوابیم. بالاخره شوهرم اومد تو اتاق و توی تخت سه نفره خوابیدیم.پسرم کلی ذوق کرده بود سرش رو گذاشته بود روی متکای من تا تا پدرش جای بیشتری داشته باشد.هی دست های من و پدرش را توی دست هایش میگرفت و با خوش حالی میخندید از ذوق خوابش نمیبرد.اما بیست دقیقه بغد شوهرم پا شد و رفت سر جای خودش.گفت که بدخواب میشود و صبح تمرکز لازم برای کار را ندارد .پسرم بغض کرد و دور از من خوابید.بغلش کردم و پرسیدم عشق من برات کافی نیست و گفت نه.محبت پدرش را میخواهد.وقتی من و پدرش پهلوی هم نشسته ایم میپرسد من هم بیایم و شوهرم به شوخی میگوید نه و پسرم هر بار دلش میشکند.میپرسد چرا بابا دوستم ندارد.صد بار به شوهرم گفنه ام این شوخی ها درست نیست اما گوش شنوایی ندارد.
بگذریم. دیشب پسم را بغل کردم و کلی دلقک بازی درآوردم تا خندید و گفتم بابا دوستت دارد فقط نگران است وقت خواب دست و پایش به صورتت بخورد و اسیب ببینی.
راستی اسم وبلگ شهرزاد این بود:خواب هایی که تعقیبم میکنند.
عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd
:: بازدید از این مطلب : 468
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0